ویدیو تد: 4 درس بزرگ از خلاقیت از زبان جولی بارستین

 

 

00:42

هر روز ظروفی مثل این فنجان ۸ تا ۱۰ ساعت در آتش می‌مانند. من این را هفته‌‌ی پیش از کوره آوردم، و خود کوره یک یا دو روز طول می‌کشد تا خنک بشود، اما راکو خیلی سریع است. شما این کار را بیرون انجام می‌دهید، و دمای کوره را بالا می‌برید. در ۱۵ دقیقه، به ۱۵۰۰ درجه می‌رسد، و بلافاصله می‌بینید که ماده‌ی مورد استفاده برای لعاب دادن ذوب شده، تا کورسوییاز درخشش را دید، کوره را خاموش می‌کنید، و با این اَنبُر فلزی بلند به درون کوره دسترسی دارید، ظرف را می‌گیرید، و در ژاپن، این ظرف خیلی داغ به سرعت در محلول چای سبز غوطه‌ور می‌شود. و شما می‌توانید تصور کنید که آن بخار چه بویی خواهد‌‌‌‌‌‌‌ داشت. اما اینجا در ایالات متحده، ما نمایش را کمی بزرگتر می‌کنیم و ما ظرف‌هایمان را در خاک اَره می‌گذاریم که خاک اَره شعله ور می‌شود، و باید یک سطل بردارید، و روی آن بگذارید، و دود از آن پخش می‌شود. من با لباس‌هایی به خانه می‌آیم که بوی دود چوب می‌دهند.

07:16

همچنین هنرمندان در مورد اینکه چطور تحت فشار محدودیت‌های آنچه می‌توانند انجام دهند، گاهی تحت فشارآنچه نمی‌توانند انجام‌ دهند قرار می‌گیرند، این محدودیت‌ها به آنها کمک می‌کنند تا صدای خودشان را پیدا کنند. ریچارد سِرا (مجسمه ساز) ،در مورد این صحبت می‌کند که وقتی هنرمندی جوان بود فکر می‌کرد یک نقاش است، و بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه در فلورانس زندگی کرد. وقتی که آنجا بود، به مادرید سفر کرد، جایی که او به پرادو رفت تا این تصویر را ببیند که توسط نقاش اسپانیایی دیگو ولاسکوز کشیده شده بود. آن مربوط به سال ۱۶۵۶ هست و”لاس منیناس” نام دارد. و تصویری از یک پرنسس کوچک و ندیمه‌هایش است، و اگر به پشت سر پرنسس مو طلایی نگاه کنید، شما یک آینه و انعکاس پدر و مادرش را در آن خواهید دید، پادشاه و ملکه‌ی اسپانیا، که در جایی که ممکن هست شما بایستید تا عکس را نگاه کنید، ایستاده‌‌‌اند. همانطور که اغلب اوقات ولاسکوز این کار را انجام می‌دهد، خودش را هم در تصویر جا داده او سمت چپ با قلمویش در یک دست و پالتش در دست دیگر ایستاده.

08:50

ج.ب: ریچارد سِرا این حرف را با خونسردی گفت، ممکن است شما دقت نکرده باشید، او رفت و نقاشی‌ که توسط فردی که ۳۰۰ سال پیش فوت شده، دید و فهمید، «من نمی‌توانم این کار را انجام بدهم،» و پس ریچارد سِرا به استودیوی خودش در فلورانس برگشت، نقاشیهای خودش را یک جا جمع کرد، و در رودخانه انداخت. ریچارد سِرا نقاشی را در آن لحظه رها کرد، اما او هنر را رها نکرد، او به نیویورک سیتی نقل مکان کرد، و یک لیست از فعل‌ها را کنارهم گذاشت -پیچیدن، چین دار کردن، تا کردن- بیش از صد‌‌تا از آنها، وطبق گفته‌ی او، او فقط خودش رو سرگرم می‌کرد، او این کارها را با انواع مواد انجام داد. او یک برگه‌ی نُت برمی‌داشت و آن را می‌پیچاند و بازش می‌کرد. او همین کار را با پلاستیک انجام می‌داد، و وقتی او مسیرش رو با «بالا بردن» پیدا کرد او این را ساخت، که در موزه‌ی هنرهای مدرن قرار دارد. ریچارد سِرا مجبور شد نقاشی را رها کند تا سوار کشتی‌ای بشود که در مسیر این گشت و گذار مفرح قرار بگیرد که هدایتش می‌کرد به سمت کاری که امروز با آن شناخته می‌شود: مارپیچ های فلزی بزرگ که نیاز به زمان و حرکت ما دارند تا تجربه کنیم. در هنر مجسمه سازی، ریچارد سِرا می توانست کاری را انجام بدهد که در نقاشی نمی‌توانست. او ما رو موضوع هنر خودش قرار داد. پس تجربه و چالش و محدودیت‌ها همه‌ی چیزی هستند که ما نیاز داریم برای شکوفایی خلاقیت بپذیریم. 

13:37

ج.م: خب می دانید، زشت بودند، منظورم این هست که قدرتمند و تراژدیک و ترسناک و همه چیز، اما همچنین ذاتا رویداد بزرگی بود که بعد از آن اتفاق به یک خرابه تبدیل شد، و مثل بقیه‌ی ویرانه‌ها –مثل ویرانه‌ی کُلُسیوم یا ویرانه‌ی کلیسای جامع– و آنها یک معنی تازه می‌دهند وقتی شما به هوا نگاه می‌کنید. یعنی، عصرهایی بود که من آنجا بودم، و نور به صورتی می‌زد و مه در هوا بود و شما در خرابه ایستاده‌اید. و من به زیبایی ذاتی طبیعت و حقیقتی که طبیعت به عنوان زمان دارد این زخم را از بین می‌برد، پی بردم. زمان قابل توقف نیست، و این اتفاق را تغییر می‌دهد. روزها و روزها از آن اتفاق گذشت، و نورها و فصل‌ها به طریقی تغییرش می‌دهند، و این به این معنی نیست که من رمانتیک هستم من واقعاً واقع‌بین هستم. واقعیت این است که، ساختمان وول ورث در پوششی از دود وجود دارد، اما این الان مثل یک پرده(چیزی که حقیقت را پوشانده) مقابل تئاتر هست، و تبدیل به صورتی می‌شود و پایین آن لوله‌هایی هستند که آب می‌پاشند، و نورها در غروب می‌آیند، و آب تبدیل به اَسید سبز می‌شود، چون لامپ های سدیمی روشن هستند.

اشتراک گذاری:

مطالب زیر را حتما بخوانید

پاسخی بگذارید